آری از پشت کوه آمده ام...
ایام عملیات قدس 3 بود که در اورژانس فاطمه زهرا (س ) برادرى را آوردند که هر دو دست او قطع شده بود. وقتى او را براى اتاق عمل آماده مى کردند، ایشان را بر روى برانکارد گذاشتند تا به اتاق عمل ببرند. مسؤول تعاون آمد تا از این رزمنده سؤالاتى بپرسد. ولى چشمانش را بسته بود و جواب نمى داد و راحت خوابیده بود. همگى فکر کردیم شاید شهید شده باشد. به دنبال آن بودیم که مقدمات کار را جهت تست ضربان قلب و احتمالا انتقال وى به سردخانه آماده کنیم . ناگهان دیدیم که چشمانش را باز کرد و با یک متانت خاص گفت : برادر! ببخشید که جواب شما را ندادم ، چون فکر مى کردم اگر به اتاق عمل بروم شاید وقت زیادى طول بکشد و نمازم قضا مى شود. آن موقع که شما سؤال کردید مشغول خواندن نماز بودم .
منبع : نماز عشق - راوی:عبدالله رضایى فرد