یوسف فاطمه.....
يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۱۷ ب.ظ
مولای من ،
کوچه های شهر بوی غربت گرفته خانه هامان دیگر توان استقامت ندارند
زمینیان به ستوه آمده اند روزها به بیقراری مبدل شده و زمان ، خواهان ایستادن است
مولای من ،
دنیا رنگ سیاهی گرفته مولا جان ، جواب قلب خسته ام را چه بدهم؟
به چه زبانی باید درد دلم را با تو بگوییم؟
می دانم که می آیی و من به امید آمدنت با سکوت ،
دست به آسمان خدا بلند میکنم و میگویم :
اللهم عجل لولیک الفرج
آقا اجازه خسته ام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب
آقا اجازه پنجره ها سنگ گشته اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب
آقا اجازه باز به من طعنه می زنند
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب . . .
۹۲/۱۲/۱۸