یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم . خطاب اومد : برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه . او از خوبان درگاه ماست . حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست . از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه . بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد . فورا نشست . بیلش رو هم گذاشت جلوی روش . گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم . حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم . حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه . گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :
آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم .
یادش به خیر کودکی،نردبان می گذاشتیم برویم پشت بام تا ماه را بگیریم،تا شاید خدا را ببینیم...
حالا قد کشیده ایم ،خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر شده، یادمان می رود ، یادمان می رود ...
و تو ای ماه تر از ماه،به رسم دوست داشتن باز نردبان می گذاریم،روی بام دلمان مینشینیم تا تو را شاید ببینیم.
برای جمعه های سوت و کورمان بسیار دعا کن..........
کسی که امروز می نویسه
با کسی که دوسال پیش می نوشت
خیلی فرق می کنه
کسی که امروز می نویسه
یاد گرفته با غصه ها و دردهاش چه جوری کنار بیاد
کسی که امروز می نویسه
یاد گرفته خدا بهترین دوست و رفیق واسه آدمه
کسی که امروز می نویسه
خدا کاری کرده انقدر درگیری داشته باشه
که فرصت نوشتن نداشته باشه
اما
کسی که امروز می نویسه
دوباره تصمیم به نوشتن داره
و
میخواد باز هم با قلم خرد و ناچیز خودش
اندکی ابراز وجود کنه..
ممنون از تمام دوستانی که توی این چند وقت که نمی نوشتم باز هم کنارم بودن
ای پیش پرواز کبوتر های زخمی
بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!
دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی
توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد
اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم
من بیست سالم شد هنوزم توی قابی
خوب یک تکانی لا اقل مرد حسابی!
یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو
از سیم های خاردار قاب رد شو
برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها! یک بغل برگرد، تنها جای من باش
ای دست هایت آرزوی دستهایم
ناز و ادایم مانده روی دست هایم
شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی
یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی
عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است!!
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است
ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش